جدول جو
جدول جو

معنی پل خرده - جستجوی لغت در جدول جو

پل خرده
(پُ خُ دَ)
نام دیهی در استراباد رستاق. (مازندران و استراباد تألیف رابینو ص 127)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده، آماسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس خورده
تصویر پس خورده
بازماندۀ خوراک که پس از خوردن غذا باقی بماند، پس مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده، دل تنگ، ملول، بی ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کرده
تصویر پی کرده
پی بریده، پی زده، ویژگی اسب، استر یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول خرد
تصویر پول خرد
پول فلزی کم ارزش، سکه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
پس مانده. باقی ماندۀ طعام یا شراب پس از خوردن و آشامیدن کسی آنرا. سؤر. نغبه. غمجه، اسار: پس خورده بازگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). اشتف ّ فی الأناء کله،خورد تمامۀ آب آوند را که پس خورده نماند. دعرم، شتری که آب پس خوردۀ شتران را خورد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ پَ دَ / دِ)
پشت پرده. شبستان. سرای. خانه. حرم:
پس پردۀ ما یکی دختریست
که از مهتران درخور مهتریست.
فردوسی.
کرا در پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.
فردوسی.
پس پردۀ شهریار جهان
سه ماهست با زیور اندر نهان.
فردوسی.
پس پردۀ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاکرای.
فردوسی.
پس پردۀ او یکی دختر است
که رویش ز خورشید روشن تر است.
فردوسی.
پس پردۀ او بسی دختر است
که با برز و بالا و باافسر است.
فردوسی.
، عالم غیب:
ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت.
حافظ.
، در نهان:
پس پرده بیند عملهای بد
هم او پرده پوشد به آلای خود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لِ خُ)
پول خرده. پول سیاه. پشیز
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ ؟)
نام پلی به هرات. (هرات نامۀ سیف هروی ص 320)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
صریح. روشن. بی مجامله. بی پرده:
بی خرده، راست خواهی گرچه خوشت نیاید
بدخوی خوب رویی بیگانه آشنایی.
انوری.
یا مکن با من درشتی ور کنی
نرم شو چون گویمت بی خرده ای.
اثیرالدین اخسیکتی (از راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ / دِ)
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده:
چنین چند را کشت تا نیمروز
چو آهوی پی کرده را تند یوز.
نظامی.
هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ تَ / تِ)
کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج) :
افتادگی ضرور بود سال خرده را
واجب شود نماز چو وقت زوال شد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع بسالخورده شود
لغت نامه دهخدا
بیدل. دل از دست داده. دل برده شده. که کسی دل از وی برده باشد. عاشق. دلباخته:
کرم زین بیش کن با مردۀ خویش
مکن بیداد بر دل بردۀ خویش.
نظامی.
پیش تو استون مسجد مرده ایست
پیش احمد عاشقی دل برده ایست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ دَ / دِ)
مرده دل. افسرده دل. پژمرده. آنکه نشاط ندارد. مقابل دل زنده:
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
به گوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.
فرخی.
کو محرم غم کشتۀ دل زنده بدردی
کاین راز به دل مردۀ خرم نفروشم.
خاقانی.
عازردل مرده ای در وی گریز
گو مرا باد مسیحائی فرست.
خاقانی.
کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفۀ افسردۀ دل مرده. (گلستان سعدی).
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مرده اند.
سعدی.
به ایثار مردم سبق برده اند
نه شب زنده داران دل مرده اند.
سعدی.
هردم آرد باد صبح از روضۀ رضوان پیام
کآخر ای دل مردگان جز باده من یحیی العظام.
خواجو.
دل مرده ای که سر به گربیان خواب برد
کافور ساخت یاسمن ماهتاب را.
صائب (از آنندراج).
، کودن. بلید. (ناظم الاطباء). طامس القلب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 54000گزی شمال باختری شهر نهاوند. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَزِ)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 209هزارگزی جنوب خاوری قاین. هوای آن گرم و دارای 21 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ دَ / دِ)
آماسیده. ورم کرده. برآمده، پفالو
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ گَ دَ)
نام قریه ای در گلیجان رستاق ساری مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 121)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پل زدن. پل ساختن. بنا کردن پل:
بر آب جیحون پل کردن و گذاره شدن
بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده آماسیده پفیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول خرد
تصویر پول خرد
پول خرده پول سیاه پشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پرده
تصویر پس پرده
سرای، حرم، پشت پرده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پس مانده غذای دیگران را میخورند، پس خورده یا باز مانده طعام و غذا و شراب سوء ر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کرده
تصویر پر کرده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده پژمرده مقابل زنده دل، کودن بلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خردی
تصویر پر خردی
حالت و چگونگی پر خرد مقابل کم خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
((دِ. مُ دِ))
افسرده، بی انگیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک خرده
تصویر یک خرده
یک ذره
فرهنگ واژه فارسی سره
از دهکده های استرآباد رستاق
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در منطقه ی کجور، از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
به جوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عود کردن، پنهانی کاری کردن، ته مانده، باقی مانده
فرهنگ گویش مازندرانی